دومین کنگرهی سراسری شعر رضوی در روزهای 23 و 24 آبانماه 1386 با حضور شاعرانی از کشورهای هندوستان، عراق، مصر، افغانستان و تاجیکستان و برگزاری بخش جنبی جشنواره (یادوارهی زندهیاد قیصر امینپور) در کرمان برگزار شد.
هیأت داوران کنگرهی دومی شاعران گرانقدر مصطفی محدثی خراسانی، حسین اسرافیلی و سیدعلی میرافضلی بودند.
برگزیدگان به ترتیب رتبه افراد زیر بودند:
صالح سجادی (تبریز)
اولین حبه را که میخوردی کفر میرفت تا اذان بدهد
دست شیطان به تیغ زهرآگین فرق خورشید را نشان بدهد
اولین حبه را که میخوردی «ابن ملجم» به قصر وارد شد
دست بر شانهی خلیفه نهاد تا به بازوی او توان بدهد
دومین حبه زیر دندانت، له شد و قطرهقطره پایین رفت
که از آن میزبان بعید نبود شهد اگر طعم شوکران بدهد
دومین حبه را که میخوردی «جعده» هم در کنار «مأمون» بود
جگری تکهتکه میشد تا تشتی از خون به قصه جان بدهد
سومین حبه بود که انگار جگرت داشت مشتعل میشد
تشنهات بود و این عطش میخواست پردهی دیگری نشان بدهد
قصر در لحظهای بیابان شد، ماه افتاد و نیزهباران شد
پدرت نیزهای به گردن کرد، تا سرش را به آسمان بدهد
سومین حبه را فرو بردی، از ندیمان یکی به «مأمون» گفت:
شمر اذن دخول میطلبد تا به تو نامهی امان بدهد
چارمین حبه خم شدی از درد، سر به تعظیم دوست زانو زد
مرد تسلیم را همان به که، کمرش را رضا، کمان بدهد
دیدی از پشت پرده جدت را که سر از سجده بر نمیدارد
بعد، از در «هشام» وارد شد تا سلامی به دیگران بدهد
پنجمین حبه پردههایی که، حایل مرگ و زندگی بودند
پیش چشمت کنار میرفتند تا حقیقت خودی نشان بدهد
سینه سرشار علم یافته شد، ذرهذره جهان شکافته شد
پنجمین قاتل از در آمد تا رنگ دیگر به داستان بدهد
آه از این داستان حزنانگیز، مرگ، این کهنهراوی صادق
قصهای تازه با تو خواهد گفت، زهر اگر اندکی زمان بدهد
توی آن پنجهی سبکبارت، خوشه از بار زهر سنگین بود
مثل بار رسالت جدت، که بنا بود یادمان بدهد
که حقیقت چگونه باطل شد، اصلمان را چهسان بدل کردند
پایمان را در این سرابستان دست یک پای راهدان بدهد
هفتمین حبه را فرو بردی، ناگهان با اشارهی پدرت
سقف زندان شکست تا سرداب، جای خود را به کهکشان بدهد
قفل و زنجیر و دست و گردن و پا، اوج پرواز را طلب میکرد
آسمان نیل بود او «موسی»، زهر فرعون اگر امان بدهد
هفتمین حبه، هفتمین خان بود، قصر دور سرت به رقص آمد
سقف تسلیم شد کنار کشید تا به پروازت آسمان بدهد
تو پریدی به پیشواز خطر، مثل «مأمون» به پیشواز پدر
بعد «هارون» به قصر وارد شد تا پسر نزدش امتحان بدهد
هشتمین حبه، نه نمیدانم؛ مرگ با چند قطره جرأت کرد
درد با چند بوسه راضی شد، تا به معراج نردبان بدهد
تو قفس را شکستی و در عرش، پدرت هشت حبهی انگور
در دهانت نهاد تا خبر از خلوت روضهالجنان بدهد
در کنار شکستهی قفست، چند سگ توی قصر زوزهکشان
چکمههای خلیفه لیسیدند، تا به آن جمع استخوان بدهد
قاتلان تو و نیاکانت جسدت را نظاره میکردند
باز هم در سپیدهای تاریک، کفر میرفت تا اذان بدهد
...
قرنها بعد، بعد از آن قصّه، در غروبی غریب و خونآلود
از تب زخم، بچهآهویی، در حرم پیش عشق جان بدهد
سید محمد حسین ابوترابی (قزوین):
شاعر نشسته گوشه ی ایوان به عشق تو
میریزد از لب غزل این سان به عشق تو
کسب اجازه می کند از دعبل ات،ببخش !
ابیات می رسند پریشان به عشق تو
مفعول و فاعلات و مفاعیل امده است
ازیک طرف ردیف درخشان:به عشق تو
از یک طرف رسیده به این بیت پیرزن
تنها و خسته مثل غریبان به عشق تو
انگشتر طلای خودش را فروخته
برجان خریده رنج فراوان به عشق تو
هر زائری به قدر دلش ابر گشته است
دور ضریح ریخته باران به عشق تو
درگردش است دورتومیدان،چه کرده ای؟
دررفت وآمد است خیابان به عشق تو
قبل ازرسیدنت برهوتی نبود بیش
تبدیل شد به شهر،خراسان به عشق تو!
فیروزه ی وجود تو امد به عشق ما
حلقه شدند مردم ایران به عشق تو
تا پاکمان کنند، شب قدربارها
سوگند خورده ایم به قران ، به عشق تو!
آزاد شد زدام هوس باز های شهر
دل بست تا که آهوی گریان به عشق تو
محفوظشان بدار زآسیب دام ها
آورده اند روی جوانان به عشق تو
در محضر تواند ، دوتا کفتر سفید
بستندعهدخویش،رضا جان به عشق تو!
مانیز دل به پنجره بستیم ومی رویم
پرواز می کنیم پریشان به عشق تو!
علیجان سلیمانی نژاد (جیرفت سبزه واران):
هفت خان راسپری کرده دل من تا هشت
خان به خان یاورمن هیچ نبود الا هشت
چارده نورکه از غیب سرازیر شدند
سهم ایران شده از سوی خدا تنها هشت
هفتمین روز خدا گرچه قشنگ است ولی
بازمن منتظرم تا بشود فردا هشت
هفت دریا که زچشمان من آویزان بود
شده از داغ تو حالا رقم دریا هشت
هشت هفتاد بلا دید همه زهر آگین
مانده با نام قشنگ تو هنوز اما هشت
هفتمین روزشهیدان همه جامعروف است
مجلس ختم تورا گفت دلم حتی هشت
هفت باراست دلم شد به ضریح تو دخیل
نگران است که این هفت شود ایا هشت؟
هشت بیت غزلم نذر امام هشتم
چون که زیبا شده حجم غزل من با هشت