بیستمین جشنوارهی ملی شعر رضوی، شهریورماه 1393 در سیرجان (استان کرمان) برگزار شد.
در آیین اختتامیهی این جشنواره، شاعران برگزیده در دو بخش معرفی و تقدیر شدند.
در بخش شعر رضوی این جشنواره، «محمدجواد الهی»، «سیدمهدی نژادهاشمی»، «آریا معصومینژاد»، «الهه ابراهیمزاده»، «مهتاب بناییان بروجنی»، «مسلم فدایی»، «عالیه مهرابی» و «عباس شاهزیدی» بدون رتبهبندی بهعنوان شاعران برگزیده معرفی شدند و از «شبنم فرضیزاده» تقدیر شد.
همچنین در بخش شعر با موضوع آزاد، «حمیدرضا کامرانی»، «خدابخش صفادل» و «محسن ناصحی»، به ترتیب رتبههای دوم تا چهارم، و «نسترن موحدینیا» و «سودابه مهیجی»، مشترکاً رتبهی پنجم را در رشتهی شعر کلاسیک کسب کردند. در رشتهی شعر نو در این بخش، «علی قراچهداغی» و «نیلوفر زارع»، به ترتیب دوم و سوم شدند و از «حدیث محمدی» و «علیرضا دانشپژوه» تقدیر شد. هیات داوران در بخش شعر با موضوع آزاد، هیچ اثری را حائز رتبهی اول ندانست.
داوری این جشنواره را در بخش شعر رضوی، «بهروز یاسمی»، «قادر طراوتپور» و «اسماعیل امینی»، و در بخش شعر با موضوع آزاد، «مهدی صمدانی»، «محمدعلی جوشایی» و «محمدسعید میرزایی» بر عهده داشتند.
شعرهای شاعران برگزیده و تقدیرشدهی بیستمین جشنوارهی سراسری شعر رضوی (بخش شعر رضوی) در ادامه آمده است:
محمدجواد الهیپور / قم
صبح از خاطرم گذر میکرد، باز یک ماجرای تکراری
شک ندارم که بارها آن را، دیدهام بین خواب و بیداری
تلفن نیمهشب پرید از خواب، مثل اینکه مرا صدا میزد
باز دعوت شدم به قصر امیر، حلقهی شاعران درباری
چشم بستم، دوباره غوغا شد، توشهام خودبهخود مهیا شد
من و چشمی که باز دریا شد، من و یک جسم در زمان جاری
دفترم بوسه زد به دست ولی، واژههایم شدند مست ولی
شعر دارم، دلم شکسته ولی، از همه شعرهای تکراری
چشم واکردم از میان اتاق، پای من باز شد به فرش رواق
شاه طوس آمدهست و شاهچراغ، پهلویش فاطمهست انگاری
دوست دارم کنار بگذارم، زعفران و زرشک و آهو را
باید از تو به سبک مردم گفت، با همین لحن کوچهبازاری
بغض تلخ مدینه دارم باز، غم عالم به سینه دارم باز
از بقیع آمدم امام غریب! چه شکوهی، چه گنبدی داری!
در جهان جز تو تکیهگاهی نیست، دل اسیر شب است و ماهی نیست
تا خراسان زیاد راهی نیست، چشم بر روی هم که بگذاری...
سیدمهدی نژادهاشمی / خراسان شمالی
چوبخط دلم کم آورده، زندگی حال بهتری بفرست
رو به اقلیم پنجرهفولاد، بالهای سبکپری بفرست
خسته از خود نشستهام تنها، «یا رضا» گفتهام که برخیزم
میشوم آنچه عشق میخواهد، در سرای دلم سری بفرست
سالها میشود که اینطورم؛ حال و روزم کمی مساعد نیست
مثل سلول ساکت و سردم، رو به تنهاییام دری بفرست
کوچه دارد بهانه میگیرد، بوی مردابها خفه کرده
در مشامم هبوط پیچیده، از شفاخانه عنبری بفرست
ظاهر و باطنم مقابل هم، چهرهام روشن و دلم تاریک
گوشهایم پر است انگاری! گوشهی گرم منبری بفرست
کفرآلودهام به شک اما مرزهای دلم ترک دارد
پیرو حزب باد اگر بودم، بعد از این کوه باوری بفرست
بر لبم «یا رضا، رضا» دارم، خستهام از دل غبارآلود
ظلمتی که نشسته بر دوشم، شمع آیینهگستری بفرست
لب باراننخوردهای دارم، آتشی در ضمیر من برپاست
شاعر دردهای خود بودم، نقطهی عطف دیگری بفرست
دل به ذکر دمادمت دادم، بال «امّن یجیب» میخواهم
پر کشیدن بهانه میخواهد؛ در دل من کبوتری بفرست
عالیه مهرابی / یزد
میشود امواج این دریاچه خاطرخواهتر
هرچه بیرون میزنی از آشیانت ماهتر!
زعفران میخندی و باران تبسم می کنی
میبُرد دست خودش را هر که خاطرخواهتر
برده است از صحن «رضوان» تو با خود ساقهای
هر که از تاثیر این جوشانده شد آگاهتر!
روی دشت گونههایم میخرامند آهوان
آهوانی خسته با صیاد خود همراهتر
با همان ابری که از «دارالسلام»ت رد شده است
جلگهی چشمان زایر میشود ناگاه، تر
من از آن گلدان بالای ضریحت یافتم
هر که خاکسترنشین عشق باشد، شاهتر!
چشمهها میجوشد از پای قنات پلکها
با تو «اوحینا الی موسی اذ استسقاه» تر
دانه اسپندی که بر گرد ضریحت گشته است
شعله بیرون میزند از سینهاش پرآهتر
فوج زنبوری که بر گلهای اسلیمی نشست
بعد از اینها سمت قمصر رفته بااکراهتر
دستهای تو هنرمندانه میسازد کلید
هر دری شد با کلیدت باز، «یافتاح» تر!
مهتاب بناییان بروجنی/ چهارمحال و بختیاری
(1)
کاش گرد کفش زائرانت
مینشست
روی زندگی من
(2)
پولهای قلکم
اندازهی بلیتِ
هیچ قطاری نیست
کاش
کبوتر بودم
(3)
النگو نمیخواهم
عروسک نمیخواهم
اصلا جایزه نمیخواهم
فقط کاش میشد
کارنامهام را
به تو نشان بدهم آقا جان!
آریا معصومی/ دهدشت
گنبدت خورشید
و زائران
ابرهایی که میبارند
...
عجایب جهان
هشتگانه میشود
وقتی که مردم
خورشید و باران را
در کنار هم ببینند
بر بلندترین نقطهی زاگرس
رو به گنبدت میایستم
چند سنگ روی هم میگذارم
ما میگوییم کلکله *
تو بگو کبوتر
چه فرقی میکند
وقتی هر دو
دعا بر لب دارند
عباس شاهزیدی/ اصفهان
آب و جارو میکنم با اشک این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
چشمهایی را که حیراناند پشت «لااله»
در خراسان تو میبینند «الا الله» را
این تجلیگاه سلطان ازل، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را
با زبان بیزبانی بشنو از نقارهها
«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را
ای خراسانیترین خورشید! روشن کن مرا
ما که میدانی، نمیدانیم راه و چاه را
من زیارتنامه خواندم، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟
بیتهایم خانه بر دوشاند مانند خودم
راستش «دعبل» شدن سخت است این درگاه را
راز پهلوی تو ماندن را نمیدانم ولی
میشود پرسید از شیخ بهایی راه را
میکشی از هر طرف هر بیپناهی را به توس
بچهآهو کردهای انگار خلقالله را
شعر من با «دوستت دارم» به پایان میرسد
کاش میدادی جواب این جملهی کوتاه را
الهه ابراهیمزاده/ خراسان
دستانم کوچک، ولی قلبم، بزرگ میتپد...
آنگاه که پدر با دست خسته و خالی،
هفتش را گروی هشتت میگذارد
عصای دستش میشود نامت
یا علی بن موسی الرضا!
من هم
شب،
با خیالِ
بال...
میخوابم
مگر... روزی کبوتری شوم
بیایم و بگویم:
بابا خستهست...
کمکش کن، کمکش کن
چه کسی
چه کسی درخت توت تنها را به آتش خواهد کشید؟
و شمعهای روشنکردهام را فوت خواهد کرد؟
گنبد زرین نقاشیام
مداد رنگی زردم تمام شده
دیگر بابا برایم، رنگ نمیخرد
امروز به جای نقاشی، کلمه مینویسم
باد- باران- بابا- مداد رنگی
شاید بابا ببیند و دلش به حالم بسوزد
شبنم فرضیزاده/ اردبیل
بادی که نپیچیده و دلگیر تو بوده
در حسرت موییست که زنجیر تو بوده
این کلبهی احزان که مرا قاب گرفته
مصریست که در قحطی تعبیر تو بوده
قانون بد جاذبه یعنی که شلوغی ...
یعنی دل سیب از ازلش گیر تو بوده
آثار رقیبان تراشیدهام از چوب...
بیچاره من و... اینهمه تاثیر تو بوده
سخت است که دست کشش عشق نباشی
با اینهمه دریا که سرازیر تو بوده
آهوی غریبی که کمانی نچشیده
مهری که پی فرصتی از تیر تو بوده
مهر است که این غائله را ختم تو کرده
ماه است که زیتونی از انجیر تو بوده
شرمنده که من عاشق تو نام گرفتم
از دولت آشفتهی تقدیر تو بوده!
حالا من و هوهوی قطار و چمدانی...
این جاده مگر فاصلهای سیر تو بوده؟
مسلم فدایی/ گنبد کاووس
دوباره دیر شد اما تو حاضری در باد؟
بله – تبسم خیس مسافری در باد
هوای تازه برایم بگیر برگشتن
از آن بهشت معطر که... عابری در باد...
دوباره پیچ و خم راه، کولهبار گناه
به شوق رؤیت آن ماه، شاعری در باد...
طلوع طلعت لیلیست حسن مطلع آن
قصیدهایست جوان، قیس عامری در باد...
صدای نقطهشدنهایش آنچنان پیچید
میان راه که مرغ مهاجری در باد...
سر دو راهی لرزیدن و نلرزیدن
چه بیدهای مسلمان و کافری در باد
شروع روشن شیدا شدن، خروشیدن
شیوع شیون شوریدهخاطری در باد
بهشت، کوی ولایت، پلاک هشت، تویی
که از ازل به ابد، حی و حاضری در باد...
منارههای منور، مدینهای دیگر
اذان بگو که طهورا و طاهری در باد...
اذان بگو که غزلخوان نماز بگزاریم
در آب و آینه مثل مجاوری در باد...
بتی شکست در آفاق دوردست الست
اقامه بست به شکرانه، شاکری در باد
به سجده رفت و نشست و سلام داد و گریست
من آمدم که نگویید زائری در باد...
به حق اشهد ان لا رضا بهغیر از تو
به حال ما نظری کن که ناظری در باد...
به نام نامی تو قفل هرچه بغض شکست
که راز و رمز عبور معابری در باد...
غبارروب رواق توایم و هر سر مو
به قدر و قیمت قصر جواهری در باد
به گرد هالهی یک آه زائرت نرسد
تمام دود و دم کافهنادری در باد...
خوشا به خدمت هر خادمت کمر بستن
به سینهچاکترین شکل چاکری در باد...
کبوتر حرمت دوست داشت باشد و حیف
شکست و ریخت پر و بال طائری در باد...
چه آتش و عطشی ظهر داغ عاشوراست
هجوم شمر و مناجات ذاکری در باد...
به هر طرف سری افتاده مثل لاله به خاک
چه خونچکان و چراغان، مناظری در باد...
چه جای عیش که یک مشت کرکس آمدهاند
به شبنشینی نعش معاشری در باد...
شمیم سیب و محب و حبیب یکجا جمع
تنیست بیسر و ابنمظاهری در باد...
تمام رایحهی وحی و عطر ریحانی
که از تبار شهیدان حائری در باد...
چنین که عطر تو پیچیده در فضا، انگار
از آسمان خبر آورده عاطری در باد...
تو رنگ و بوی بهاری که نیست را داری
که دور و دیری و همواره دایری در باد...
برای خوردن انگورهای زهرآلود
همیشه سوژهی داغ منابری در باد...
مردد است ببوسد لب تو را یا نه
اوامر لب مسموم آمری در باد...
به انتقام تو سرو ایستاده با سر جان
جواب «ینصرنی» داده ناصری در باد...
به مهر ضامن آهو شدی و دانستم
گرهگشای زبانهای قاصری در باد...
تو حادث ازلی یا قدیم لمیزلی؟
که تا قیام قیامت معاصری در باد
گزندی از شب توفان بیتو بودنهاست
چنین که غرقهبهخون شد جزایری در باد...
چه خسروان که به خسران رسیده پشت درت
کجا رود چه کند بیتو خاسری در باد؟
مدد کن ای کرم بیکران! که دل ندهیم
به زرق و برق سلاطین جائری در باد...
اشارتیست به صبح و بشارتی از صلح
چه تین تازه و زیتون وافری در باد...
به نام ما و به کام نهنگها، دریا
شکسته بند به بند بنادری در باد...
مگر خودی بنمایی به ما وگرنه چه سود
به نقشبازی نقاش ماهری در باد...
به ابروان مبارک کمی خم افتاده
دهان گشوده مگر گاو سامری در باد؟
عصا به شیوهی موسی درآر و نعره برآر
که فتنه است و شیاطین ساحری در باد...
چه چرب و چیلی و چرکین، زبان نفرت و کین
حرامیان به کمین مثل ماکری در باد...
هوا چه حرملهخیز است و تیرها هیز است
که لحظهلحظه به هر سو مباشری در باد...
به رنگ و پوست قناری، به مغز و دل گنجشک
چنانکه بر حلب از نقره کاوری در باد...
همان حکایت «الهیکم التکاثر» شد
شعار شاعری و معر ماعری در باد...
به هول و هروله مثل شبی که گم شده است
کلید حجرهی تاریک تاجری در باد...
زمان، ظلوم و جهول و زمین، قلمرو غول
مگر عنایت غفار و غافری در باد
تو را که چشمهای، از زخمخورده سنگ چه باک؟
به چند لحظه چه حاصل دوایری در باد؟
بدون دغدغه، ای ابر داغدار! ببار
که رستخیز زمینهای بایری در باد...
به خیرمقدمت ای فخر باغها! لب ما
شکفته است به لبخند فاخری در باد...
به شوق روی تو طاووسها، مسافر طوس!
شبیه حرکت کوچ عاشری در باد...
ای آفتاب تجلی در این شب ظلمات!
همیشه چشم و چراغ نوادری در باد...
به هر قیام و قعود، امتداد روشن تو
خجسته باد که قیوم و قادری در باد...
نم تبسمت، ای بامداد فروردین!
حیاتبخش گل هرچه گالری در باد...
به آشتی علم افراشتن کرامت توست
چه جای قهر که قهار و قاهری در باد...
حلول «یأت بخلق جدید» در حرمت
که خود حلاوت آیات فاطری در باد...
نقارهخانه به هر سو دمیده در شیپور
که نفخ صور تمام مقابری در باد...
به جایجای حرم خیره شد؛ خداحافظ
مرا حلال کن این بار آخری در باد...